یا لطیف
بیا و اسب کهر زین کن
بهار! منتظرت هستم
بهار! منتظرت هستم
بیا به دعوت آغوشم
بخوان ز چشمه خوشبختی
هزار زمزمه در گوشم
بریز باده ی خواهش را
به کام سوخته از هجرم
بسای دست نوازش را
به جعد ریخته بر دوشم
تو ذات زنده ی پویایی
گمان مدار که معنایی
مرا ببوس و تماشا کن
که می گدازم و می جوشم
برآرم از تن و بسپارم
به آب... جامه رنگین را
سبک خیال ز عریانی
به اعتدال روان کوشم
*************************************************
به یمن نم نم بارانت
غبار قهر ز دل شویم
در آفتاب درخشانت
حریر مهر به تن پوشم
*************************************************
بهار! خسته ز بیدادم
بیا که صبر ز کف دادم
چه فتنه ها که در این سامان
سیاه کرده دل و هوشم
*************************************************
بیا و اسب کهر زین کن
مرا ببر به دگر سامان
که از گروه ستم کیشان
کناره گیرم و رخ پوشم
*************************************************
ولی سخن به غلط گفتم
برون ز خانه نخواهم شد
هنوز شعله ی رقصانم
گمان مدار که خاموشم
*************************************************
اگر نه چشم.....زبانم هست
دل همیشه جوانم هست
چو رای ساختنش دارم
وطن مباد فراموشم
از سیمین بهبهانی
هفته نامه چلچراغ ویژه نوروز ۱۳۸۸